جدول جو
جدول جو

معنی کتل کش - جستجوی لغت در جدول جو

کتل کش
قسمتی از زمین های کشاورزی کته پشت آمل را گویند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستم کش
تصویر ستم کش
کسی که تحمل ظلم و ستم کند
فرهنگ فارسی عمید
(وُ قا)
در تداول عامه، آنکه بیگاری کند. آنکه با مزدی سخت اندک برای کسی خدمت کند. رجوع به تله کشی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار که در 12 هزارگزی باختر شهسوار و 3 هزارگزی جنوب راه قدیم شهسوار به رامسر واقع شده. دامنه ای است معتدل و مرطوب و مالاریایی که 555 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه لنگرود و محصولش برنج و مرکبات و چای میباشد. شغل اهالی زراعت است و این محل دارای دبستان و کارخانه برنج کوبی و چند باب دکان میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
کوله خاس، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کوله خس، رجوع به کوله خس و کوله خاس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ / مِ)
کناس. (فرهنگ فارسی معین ذیل کودکش). آنکه کار او کشیدن کوت باشد. آنکه به مزارع و باغها کوت یا کود حمل کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوت و کود و کوت کشیدن شود.
- امثال:
کش کش است چه زرکش چه کوت کش. نظیر: قباسفید قباسفید است. دوغ و دوشاب یکی است. (امثال وحکم ج 3 ص 1219)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
کشنده و برندۀ کشتی. کشتیبان. ملاح. (از برهان) :
به دریا و خشکی ز کشتی کشان
هر آنکس که داد از شگفتی نشان.
اسدی.
یکی گفت دیگر ز کشتی کشان
که دیدم دگر ماهیی زین نشان.
اسدی.
بفرمان کشتی کش چاره ساز
جهانجوی از آن سیلگه گشت باز.
نظامی.
، کنایه از مردم شرابخواره و باده پرست. (از برهان) (ناظم الاطباء) :
کرده طلب کشتی دریافشان
کشتی رز داد بکشتی کشان.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رَدَ / دِ)
کرایه کش. مکاری. (یادداشت مؤلف) :
جواب گویم اگر پرسیم که آن خر کیست
خری کری کش ابلیس و قوم لعنهمو.
سوزنی.
رجوع به کرایه کش و مکاری شود
لغت نامه دهخدا
کرم کشنده. کشندۀ کرم. قاتل الدود. قاتل الدیدان. هر یک از داروها که کرم روده کشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ مَ)
دهی است از دهستان بابالی، بخش چقلوند شهرستان خرم آباد. جلگه ای و سردسیر. سکنه 120تن. آب آن از چشمۀ سیاه چل. محصول آنجا غلات و لبنیات وپشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
آنکه کپه کشد. کشندۀ کپه همچون ناوه کش. رجوع به کپه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی از دهستان شهریاری بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 29 هزارگزی جنوب خاوری بهشهر و جنوب رود خانه نکا واقع است. جایی کوهستانی، جنگلی، معتدل، مرطوب و دارای 285 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود خانه نکا تأمین میشود. محصول عمده اش برنج، غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ دَ / دِ)
مظلوم. (آنندراج) :
بعهد او چو ستمکاره مر ستم کش را
ستم کشنده ستمکاره را کند پر و بال.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 249).
نی چون من هست در همه عالم ستم کشی
نی چون تو هست در همه گیتی ستمگری.
خاقانی.
مزن آتش درین جان ستمکش
رها کن خانه ای از بهر آتش.
نظامی.
عطار از غم تو زحمت کشید عمری
گر بر من ستمکش زحمت کنی توانی.
عطار.
ستمکش گر آهی برآرد ز دل
زند سوز او شعله در آب و گل.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ)
دهی است از دهستان چهاردانگه بخش هزارجریب مازندران. (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 124 و ترجمه ص 166)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ)
افزاری که بدان آتش در تنور آشورند
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ شِ کَ)
کین کشنده. انتقامجو. منتقم. (فرهنگ فارسی معین) :
فروماند کابلشه از غم به درد
زشیدسب کین کش بترسید مرد.
اسدی.
یاد آمد ایچ آنچه منت گفتم
کاین دهر کین کش است ز نادان کین.
ناصرخسرو.
همه پولادپوش و آهن خای
کین کش و دیوبند و قلعه گشای.
نظامی.
رجوع به کین کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
کشنده و حمل کننده لعل:
خنده زنان از کمرش لعل ناب
بر کمر لعل کش آفتاب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
موضعی در انزان کوه از توابع هزارجریب مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 123)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ زَ / زِ شِ کَ)
میل کشنده. کسی که میل در چشم کسی کشد. آنکه با کشیدن میل گداخته بینایی از چشم کسی بگیرد:
میل کش چشم خیالات شو
کندنه پای خرابات شو.
نظامی.
و رجوع به میل کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
رمّال. (ملخص اللغات حسن خطیب). رجوع به رمال و رمل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لعل کش
تصویر لعل کش
لالکش حمل کننده لعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین کش
تصویر کین کش
انتقام جو منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر کش
تصویر کمر کش
شجاع دلیر دلاور (سرکش) : (کمر کشان سپه را جدا جدا هر روز کمر برهنه بمنزل شدی ز حلیه زر)، (فرخی)، دامنه کوه و تپه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتی کش
تصویر کشتی کش
کشتبان، شرابخواره باده نوش: (کرده طلب کشتی دریا فشان کشتی زر داد بکشتی کشان)، (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرا کش
تصویر کرا کش
آنکه ستوران را کرایه دهد مکاری: (کرا کشان ما ترکان بودند) (چهار مقاله)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بمراد و مقصود رسیده آنکه بکام دل زندگی کند کامیاب مقابل نا کام: (نا کسان پیشگاه و کامروا فاضن دور مانده وین عجب است) (جامع الحکمتین)، عیاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتو کش
تصویر اتو کش
آنکه جامه ها را اتو میکشد و صاف میکند آنکه شغلش اتو کشیدن است
فرهنگ لغت هوشیار
یکبار یک دفعه، یک زمان
فرهنگ گویش مازندرانی
خاک اندازه فلزی که در جابجایی آتش به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ی کوه، جاده ی مالرو، زن باره، سرک کشیدن به جایی
فرهنگ گویش مازندرانی
بغل دیوار
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای شهر عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
دامنه، سربالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
دفعه ی اول، بار اول
فرهنگ گویش مازندرانی
صریحاً، آشکارا
دیکشنری اردو به فارسی